آه ای خدای بزرگ و مهربون :
نویسـم رازهـایـی که نهـان است
چه حاجت ؟ غم ز چشمانم عیان است
قـلم می گرید از این حـال زارم
نه من حـال دلـم را می نـگارم
که این تنـهایی و سنگیـنی درد
دل من را شکست و پر ز خون کرد
و هر روزی هـزاران بار تا شـام
دلم می میـرد و می گیرد آرام
دل خونیـن خود...