ای خدا ! شکرت
ای خدا ! شکرت
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی میخرم
کوزه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری ، هرچه داری می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی و بغضش هم شکست
اول ماه است و نان در خانه نیست...
خجالت نکش...
اينجوري هم به من نگاه نکن...
تو در چشمان من از تمام فرشته هاي دنيا زيباتري...
حتي با...
اين لباس کهنه...
با اين دستهاي چروکيده و سرما زده...
لبخند بزن عروسک من ...
سهم تو از دنيا لقمه ي کوچکي است که در دست داري...