گر نبود خنگ مطلّا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
*
ور نبود مشربه از زرّ ناب
با دو کف دست توان خورد آب
*
ور نبود جامه اطلس تو را
دلق کهن ساتر تن بس تو را
*
جمله که بینی همه دارد عوض
وز عوضش گشته میسّر غرض
*
آنچه ندارد عوض ای هوشیار
عمر عزیز است غنیمت شمار