آری همیشه قصه این چنین بوده است
گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم
من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم
تا این باد با دلتنگی هایم چه کند
آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟
و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟
یا در شبی بارانی
بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند...
عشق من
دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...
چشمانت ....پاکی اسمان را ...
بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...
سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...
مرا ......
چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...
شاهزاده ی من ...
[IMG]
عشق من
قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......
نگاهم را
دستانم را به تو هدیه میدهم ..
امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....
من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...
پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم...
عشق من ...
دفتر عشقمان را بازمیکنم
تیتر صفحه اول : به نام یگانه من .........اوکه سرچشمه رنگین کمان عاشقیست ....
مینویسم ....
عشق را از قلبم خواندم و سکوت را مینویسم ....
نگاه میکنم به اوازباران ......بارانی که فصل بهار را برای دلم هدیه کرده است ...
دردلم شعرهاییست که فقط جوهر وجودت ان را...