واي باران
باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل تنگ من
اما چه كسي نام تورا خواهد شست؟
آسمان سر بي رنگ
من درون
قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب روياي فراموشي هاست
خواب را دريابيم
خدایا...
بگذار شايسته ي بنده نوازيت باشم،
بگذار بوي خاک و عطر سجاده، مشامم را پر کند،
بگذار لغزش اشک را که در پي يافتن روشنايي، گونه هايم را در مي نوردد احساس کنم
و
بگذار در فراق خود، به قرب و عنايت تو نائل شوم
پروردگارا...
من همان پریشان حال همیشگی ام
با چشمانی پر از اشک
با قلبی آکنده از درد با دستی که
همیشه به سوی درگاهت
دراز است
ازین دنیای تیره و تار به تو پناه اورده ام
پروردگارا یاریم ده
و نگذار در باتلاق دنیا فرو روم
دلم برایت تنگ است
دستهایم
را بگیر ...
]یا رحــیــــــــــــــم...
هنوز هم ایمان دارم...
با کریمی مثل تو
هیچ کاری دشوار نیست...
هنوز هم ایمان دارم
وقتی تو باشی...
ابرهای دلتنگی رفتنی اند...
و جاده های بی کسی
به حریم امن و مهربان تو می رسد...
تو پناهِ همیشه منی...
وقتی راه ها با همه وسعتشان تنگ می شوند.
منم... انسان...
اشرف مخلوقات تو منم ...
همان که دمیدی...روحت را در من...
مرا که دوست نمیداری... روحت را چه؟
محبتش نمیکنی؟ سراغش را نمیگیری؟
..ای...منم اشرف مخلوقات...خالقم میشنوی؟
من با توام تو با منی؟