گاه دلتنگ می شوم....
دلتنگ تر از همه دلتنگی ها...
گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم....
و باختن ها و صدای شکستن را
نمی دانم من کدامین امید را نا امید کردم ....
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم....
کسی ما را نمیپرسد...
کسی ما را نمی جوید...
کسی تنهایی ما رانمی گرید...
دلم در حسرت یک دست...
دلم در حسرت یک دوست...
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست...
سهراب گفتی:چشمها را باید شست..... .شستم ولی !......... گفتی: جور دیگر باید دید.......دیدم ولی !.............. گفتی زیر باران باید رفت........رفتم ولی !............. او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را...هیچ کدام را ندید !!!! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: " دیوانه باران ندیده