نتایح جستجو

  1. ghazal.

    من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس كه روزها را با شب شرمده بودم یك عمر دور و تنها تنها...

    من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس كه روزها را با شب شرمده بودم یك عمر دور و تنها تنها بجرم این كه او سرسپرده می خواست � من دل سپرده بودم یك عمر می شد آری در ذره ای بگنجم از بس كه خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم وقتی...
  2. ghazal.

    تنهایی ام را با تو قسمت می كنم سهم كمی نیست گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست غم آنقدر...

    تنهایی ام را با تو قسمت می كنم سهم كمی نیست گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست غم آنقدر دارم كه می خواهم تمام فصلها را بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست حوای من بر من مگیر این خودستانی را كه بی شك تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی...
  3. ghazal.

    تا گل غربت نرویاند بهار از خاك جانم با خزانت نیز خواهم ساخت خاك بی خزانم گرچه خشتی از تو را...

    تا گل غربت نرویاند بهار از خاك جانم با خزانت نیز خواهم ساخت خاك بی خزانم گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم زیر سقف آشناییهات می خواهم بمانم بی گمان زیباست ازادی ولی من چون قناری دوست دارم در قفس باشم كه زیباتر بخوانم در همین ویرانه خواهم ماند و از خاك سیاهش شعرهایم را به ابی های...
  4. ghazal.

    از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی...

    از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب می دانم اری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم بدنبالت � چرا امشب ؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایه ای...
  5. ghazal.

    با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران...

    با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام آمده ام آن لحظه ی توفانی ام دلخوش گرمای كسی نیستم آماده ام تا تر بسوزانی ام آمده ام با عطش سالها تا تو كمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا كه بگیری و بمیرانی ام خوبترین...
  6. ghazal.

    با غروب این دل گرفته مرا می رساند به دامن دریا می روم گوش می دهم به سكوت چه شگفت است این...

    با غروب این دل گرفته مرا می رساند به دامن دریا می روم گوش می دهم به سكوت چه شگفت است این همیشه صدا لحظه هایی كه در فلق گم شدم با شفق باز می شود پیدا چه غروری چه سرشكن سنگی موجكوب است یا خیال شما دل خورشید هم به حالم سوخت سرخ تر از همیشه گفت : بیا می شد اینجا نباشم اینك � آه بی تو...
  7. ghazal.

    زمانه وار اگر می پسندیم كر و لال به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال مجال شكوه ندارم ولی ملالی...

    زمانه وار اگر می پسندیم كر و لال به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال مجال شكوه ندارم ولی ملالی نیست كه دوست جان كلام مناست در همه حال قسم به تو كه دگر پاسخی نخواهم گفت به واژه ها كه مرا برده اند زیر سوال تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم بشوق توست كه تكرار می شود هر سال ترا ز دفتر حافظ گرفته...
  8. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  9. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  10. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  11. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  12. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  13. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  14. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  15. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  16. ghazal.

    :w27:

    :w27:
  17. ghazal.

    گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی...

    گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را ما تلخی «نه» گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس «بله»‌ها را بگذار ببینیم بر این جغد...
  18. ghazal.

    دل من یه روز به دریا زدُ رفت پشت پا به رسم دنیا زدُ رفت پاشنه کفش فرارُُ ور کشید آستین همتُ بالا...

    دل من یه روز به دریا زدُ رفت پشت پا به رسم دنیا زدُ رفت پاشنه کفش فرارُُ ور کشید آستین همتُ بالا زدُ رفت یه دفعه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه فردا زدُ رفت حیوونی تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوّا زدُ رفت دفتر گذشته‌ها رو پاره کرد نامه فرداها رو تا زدُ رفت ... زنده‌ها خیلی براش کهنه بودن...
  19. ghazal.

    باید به فکر تنهایی خودم باشم دست خودم را می‌گیرم و از خانه بیرون می‌زنیم . در پارک به جز درخت...

    باید به فکر تنهایی خودم باشم دست خودم را می‌گیرم و از خانه بیرون می‌زنیم . در پارک به جز درخت هیچ‌کس نیست روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم تا پارک از تنهایی رنج نبرد .. دلم گرفته یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم و از خودم خواهش می‌کنم به خانه باز گردد .
  20. ghazal.

    خواهش میکنم اقا محسن...

    خواهش میکنم اقا محسن...
بالا