... آرى به آرزو
گرم است زندگى
بى شعله اش وليک
خاکسترى ست مانده به جا از اجاق سرد
زان رستم است که چرخ بلندش نبسته دست
اينک
چه مانده است ؟
يک پهلوان و در همه گيتى
پيروز
در شکست
شادا سفر گزيده به منزل رسيده اى
خوشبخت آن که در شب پر هول روزگار
آرامش درون
او را به شهر جادويى خواب مى برد
اما مرا
که...