الله اکبر
می نگریستم
به شهری که
مردمش دستانشان بوی درد می داد
و رو به آسمان سرخ دراز بود...
به مردمی که
بامهایشان میعاد تولد شبانه ی شان بود
وستاره های سبز شب را
با دستان "الله اکبر" می چیدند.
من
به آسمانی می نگریستم
که افتخارش مردمی بود
که نوای بی نوایشان را
به سوی او می خواندند...