نتایح جستجو

ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشه‌ی آن روز و شب اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب چند باشم آخر اندر راه عشق در میان خاک و خون در تاب و تب پرده برگیرند از پیشان کار هر که دارند از نسیم او نسب ای دل شوریده عهدی کرده‌ای تازه گردان چند داری در تعب برگشادی بر...

برقع از ماه برانداز امشب ابرش حسن برون تاز امشب دیده بر راه نهادم همه روز تا درآیی تو به اعزاز امشب من و تو هر دو تمامیم بهم هیچکس را مده آواز امشب کارم انجام نگیرد که چو دوش سرکشی می‌کنی آغاز امشب گرچه کار تو همه پرده‌دری است پرده زین کار مکن باز امشب تو چو شمعی و جهان از تو چو روز...

در غم هر دم که نبود در حضور تا قیامت ماتمی می‌بایدت عطار

سلام تشكر ائليرم ساغولاسيز

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

:cry::(:w09::w06::w00::w39::w46:اينجوري خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پس گريه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:cry:

ميگن خنده برهر درد بي درمان دواست:دي

:biggrin:

نه ولي به نظرم واسه بقيه جذابيتي نداره...معمولا آدماي مهم رو مينشونن

نميشه همينجا صندلي داغ دونفره برگزار كنيم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بسم الله..........ميخواي چيكاركني يعني؟ۀ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدا به خير بگذرونه:eek:

ازمن كه بيشتر ميشناسن