در حضور خارها هم میشود یک یاس بود،در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود،میشود حتی برای دیدن پروانه ها، شیشه های مات یک متروکه را الماس کرد،کاش میشد حرفی از کاش میشد هم نبود،هر چه بود احساس بود؛عشق بود و یاس بو!!!!!
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،گاهی نمی شود که نمی شود،گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود،گاهی گدای گدایی و بخت نیست و گاهی تمام شهر گدای تو میشود...!!!!
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،گاهی نمی شود که نمیشود،گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود،گاهی گدای گدایی و بخت نیست،و گاهی تمام شهر گدای تو می شود......!!!!
در حضور خارها هم می شود یک یاس بود،در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود،می شود حتی برای دیدن پروانه ها ،شیشه های مات یک متروکه را الماس کرد،کاش می شد حرفی از کاش میشد هم نبود،هر چه بود احساس بود.
عشق بود و یاس بود!!!
عشق بود و یاس بود!!!
هرگز برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش،گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای میرسی که ماه را بر لبانت مینشاند......!!!
ناامید نباش!