نتایح جستجو

  1. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  2. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  3. پیرجو

    سلام شیخ نیستی کم پیدایی؟ کجایی؟ [IMG]

    سلام شیخ نیستی کم پیدایی؟ کجایی؟ [IMG]
  4. پیرجو

    خیلی خیلی ممنونم، صدتا حرف حوالمون کردی بعدش هم عیدم مبارک...خیلی جالبه.

    خیلی خیلی ممنونم، صدتا حرف حوالمون کردی بعدش هم عیدم مبارک...خیلی جالبه.
  5. پیرجو

    این جور درس خوندن هم فایده نداره... [IMG]

    این جور درس خوندن هم فایده نداره... [IMG]
  6. پیرجو

    [IMG] سنگ پای قزوین..بکش به خارزشتت

    [IMG] سنگ پای قزوین..بکش به خارزشتت
  7. پیرجو

    کف سازی

    فیلم طریقه نصب کفپوش ساختمان Do It Yourself - Hardwood Floor Installation DVDRip | DivX | 1400 kbps | 720x528 | MP3 128 kbps | 25 min. | 270 MB How to install parquet hardwood flooring. How to install glueless snapdown hardwood flooring...
  8. پیرجو

    تا شما آدم نشید ما از این جسارتا نمی کنیم.

    تا شما آدم نشید ما از این جسارتا نمی کنیم.
  9. پیرجو

    Principles of Polymer Processing

    http://rapidshare.com/files/17701068/PROPOP1.rar password: tFPROPOP1.rar
  10. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  11. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  12. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  13. پیرجو

    سلام بر شما دوست عزیز. [IMG]

    سلام بر شما دوست عزیز. [IMG]
  14. پیرجو

    [IMG]

    [IMG]
  15. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    ریزهیلیش ریزهیلیش يكي بود يكي نبود. يكي از روزهاي گرم تيرماه بود. يك هیلیش فداكاري بود كه ريهیلیش نام داشت و خيلي به شدت احساس فداكارآلودگي مي‌كرد و تصميم گرفته بود پوز پترس فداكار اجنبي را بزند. يكي از همان شب‌هاي تيرماه كه ريزهیلیش خسته و كوفته از سر كار به خانه برمي‌گشت و در حال خواندن يك...
  16. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزی هیلیش کم عقل زردآلویی چند در آستین داشت و از راهی عبور می کرد جمعی را دید نشسته اند به آنها گفت : اگر هر یک از شما گفتید که در آستین من چیست زرد آلویی که از همه بزرگتر است به او میدهم یکی از آنها گفت : هر کس خبر بدهد یقینا علم غیب دارد.
  17. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    از هیلیش کم عقل پرسیدند که هیچ از علم حساب آموخته ای، گفت: آری به درجه کمال رسیده ام و از اصول و عقاید آن چیزی بر من مخفی نیست. گفتند چهار درهم را بر سه نفر چگونه باید تقسیم کرد گفت : چهار درهم را دو نفر تقسیم کنند نفری دو درهم میرسد شخص سوم هم صبر کند تا دو درهم دیگر برسد به او بدهند تا هر سه...
  18. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزی یکی از کاربران باشگاه مادر خود را که مریض بود نزد طبیب برده برای قوت مزاجش تقاضای استعلاج نمود طبیب برای تقویت او گفت باید شوهر اختیار کند چون از محضر طبیب بیرون آمدند مادر از پسر پرسید این لقمان حکیم است که به این خوبی معالجه می کند...
  19. پیرجو

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزگاری در قزوین ملخ ها به مزرعه های کشاورزان حمله کردند. آرچی به عنوان فرمانده به اتفاق چند نفر برای پیکار با ملخ ها به مزرعه ای رفتند اونم با تفنگ ( با تفنگ می خواستند ملخ ها رو بکشند) ناگهان آرچی ملخی را دید و به آن اشاره کرد و به تفنگ چی دستور داد آن را بکشد. تفنگ چی هم شلیک کرد و ملخ مرد...
بالا