اسب منو یاد یه خاطره میندازه..تقزیبا" 3 سال پیش بود رفته بودیم جنگل سیسنگان طرفای گرگان..دو تا اسب بودن نر و ماده؛ من واستاده بودم کنارشون داشتم نگاهشون میکردم که یهو اسب نر هجوم اورد طرف من بازومو گاز گرفت!!همون لحظه نفهمیدم چی شد فقط احساس کردم دستم داره میسوزه..تا اینکه بابا از پشت سرم داد زد...
وای خدای من! واقعا" خدا رو شکر که خوب شدی..خیلی..
من به حکمت خیلی معتقدم بابک..میدونم در شرایط سختی کنکور دادی..اگر نتیجه اش همونی نبود که دلت میخواد مطمئن باش حکمتی بوده..تو تلاشت رو کردی...میمونه واسه سال بعد..چیزی که از دست نمیدی..تازه بهتر هم میشه:gol: