دعا دعا می کنم پیدا شوی
عاقبت
دستانم در آسمان حل می شود
من هنوز هم خرافه نمی پرستم
من هنوز هم کافرم
اما
باور کن دعا
آخرین راه چاره بود
دست رد به سینه ام نزن
این وقتِ سال
قاصدک ها کمی دیر می آیند ...
نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر
تا تشنگی سالیان دست هایم
به شعرهایم سرایت نکند !
امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است
به خانه که رسیدی ...
این صفحه را دوباره بخوان ...
بگذار همه بدانند
درد ، رفتن تو نیست ...
درد ، ماندن من است ...!
ديروز كه با هم بوديم
دوست داشتيم در مسيرهاي عبورمان
مدام چراغ هاي سبز قرمز شوند
تا ديرتر برسيم
حالا كه نيستي
فرقي نمي كند كه در مسير سرگرداني ام
چراغهاي قرمز سبز شوند يا چراغ هاي سبزقرمز
من بي تو
با هيچ چراغي به خانه نخواهم رسيد
برای تو نمی نویسم
که بخوانی!
می دانی آخر
همیشه پشت آن نگاه مبهمت
احساس می کنم
هیچ از دغدغه این همه قافیه ی ناموزون نمی فهمی!
برای تو نمی نویسم
که بخوانی وبعد...
بگویی چه جالب!
وبعد...
بحث را عوض کنی!
درست مثل همیشه:
سیاست!
برای تو
نه ازلذت قهوه ی تلخ کنار شب چشم هات می نویسم!
نه حتی ازپارگی...
به استخدام تو بودم؛ تمام وقت
از همان روزی که دیدمت
و همیشه مزدم را از نگاهت میگرفتم؛ هرچند گاهی خیلی دیر
هرگز بازنشستم نکردی
و تا آخر شاعر ماندم
اما حیف که هیچگاه ثبت رسمی نشد
آنقدر سرد شده ای
که حتی خلسه های دیازپام آخر شب هم
کمکی به مهربانتر شدنت در توهماتم نمی کند
من هم
از تو چه پنهان
از بس اساتید دانشکده
در گوشم از فولاد و آهن و بتن خوانده اند
که دیگر نازک اندیشی های حافظانه را از یاد برده ام
حالا
مهندس خوبی که نشوم
یاد گرفته ام
مقاومتم را بالا ببرم
زیر آوار خاطراتت.
عشق من ،
عشق تو ،
هر دو افسانه سنگ است و سبو
من غریبانه به خوشبختی خود می نگرم
و تو غمگین تر از آنی که مرا شاد کنی ...
هر دو همراه همیم ، هر دو همزاد غمیم !
یه روز برفی
جایی که همه چیز دوراز سیاهی, به سفیدی و پاکی میزنه
لحظه ای قبل, من وتو مشغول تماشاش.
تو رفتی
من موندم
و ردپایی که داره زیر این برف سنگین محو میشه...
این صفحه را ورق میزنم
تا دیگر
چشمانت را پنهان نکنی
وگرنه من اسمان را عوض میکنم
من شاعرم
میتوانم افتاب را به کوچه ها راه ندهم
میتوانم کلاغ را سفید بنویسم
میتوانم از دستای تو
شعری بسرایم
-تلخ
می توانم ...
... نه نمیتوانم ...
دیوانه ، اسمانم را پس بده
من رویاهایم ابیست...
تو این پیاده رو
بین همین مردم
با اشتباه اما
خیلی تو رو دیدم
این که چرا نیستی
من این سوال و از
هرکس که میدیدم صد بار پرسیدم
وقتی حواس تو درگیر رفتن بود
بیهوده جنگیدم تو از همون اول
منو نمیخواستی من دیر فهمیدم
انگار قدمام به این خیابونا
وقتی که تو نیستی بدجوری وابسته است
انقدر که با...