قطار می رود
تو می روی تمام ایستگاه می رود
ومن چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه دادم
تو را در خلوت شبهام، پرستش می کنم تا صبح
نرنجم گر تو بی تردید مرا دیوانه پنداری
به پایت سوختم خاموش، مرا اینگونه می خواهی؟...