حكايت سوم
پیلی بر سر چشمه
پیلی را آوردند بر سر چشمه ای، آب خورد . خود را در آب می دید و می رمید . او می پنداشت که از دیگری می رمد، نمی دانست که از خود می رمد .
همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر، چون در توست، نمی رنجی; چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی
...