ی روز خانوادگی رفته بودیم یکی از شهرستانای دور افتاده مشهد ز قضا دوستم بهم زنگگید گفت مهناز انتخاب واحد تو امروز ساعت یک ظهر منم هاجو واج مونده بودک چی کار کنم به بابام گفتم پاشو منو ببر کافینت
بابام میگفت دختر خوب اینجا کافینتش کجا بوده منم یکم لجباز گفتم حالا پاشو بریم شاید بود دیگه منو عمه...