کوچه بی تو تا سحر شب زنده داری می کند
سر به روی شانه شب سوگواری میکند
باز یک بغض بلوریـن در گلوی شعـر من
اشک خون آلوده ای در دیده جاری میکند
خوب من , دستان سبز این غزل نام تو را
ذره ذره روی این دل کـنده کاری میـکند
شب که من میمانم و اشک و سکوت و خاطره
یاد سـرسـبزت هوایـم را...