خورشید تابید
از ان طیف های زعفرانی
و تو گام برداشتی در امتداد
ببین
چگونه از خود دور شدی
بی خود شدی و نور شدی
اای هستی و امید این بی قراری ها
سر انگشت لطفت را چنان
مهربان بر گونه های ترک خورده و مشتاقانت بگذار
تا
هیچ فلبی
معنای حضور بالهایت را فراموش نکند
تو.....
کاش می درخشیدی
و
خدا را
چونان کودک لج باز و سرتقی
که مادرش را در شلوغی بازار گم کرده
می یافتی
و
در اغوش می گرفتی
تو را تمام عابرانی می دانم که هر روز از کنارم می گزرند
تو را تمام غم زدگان و خستگان دنیا می دانم که دریایی برای قایق غم هایشان ندارند
تو همان عاشق پیروزی
عاشقان پیروزند حتی...
خدایا
صدایم می کنی
صدایت می کنم
حالا که تا این درگه اجازه داده ایی
برایم بگو
به کدامین ستاره ی شب انگشت جانم را ببخشم
تا بسوی تو بیاییم
خدایا
مرا از هر انچه و هر انکه تو را از من دور می کند دور کن
خدایا........
خدایا
صدایم می کنی
صدایت می کنم
حالا که تا این درگه اجازه داده ایی
برایم بگو
به کدامین ستاره ی شب انگشت جانم را ببخشم
تا بسوی تو بیاییم
خدایا
مرا از هر انچه و هر انکه تو را از من دور می کند دور کن
خدایا........
من در تمام این شبهای تاریک
تنها
بر سینه ی خود چنگ می کشیدم
در این پرسه های شبانه
حتی گاهی هم
زخم های مانده بر سینه دیگران را هم به جان خریدم
من در این شب های تاریک
به کدام روزنه نور تا صبح اینگونه
خودم را می سوزاندم
کاش ذره ایی می فهمیدم
که نور در دمدمه های صدای ناز موذن نهفته است
نه در...