خسته ام
نشسته ام بي خيال و خود را در قرنطينه اتاق مبحوس كرده ام و به صداي دو گربه ي سياهي كه نيمه شب هوس عشق بازي به سرشان زده گوش ميكنم و فحش ميدهم..فحش ميدهم به هرآنچه كه مرا تا اين لحظه بيدارنگه داشته..به انچه كه بلندم كرده ست و روي درگاهي پنجره نشاندتم..به بيخوابي مزمني كه يقه ام را...