و وهم
امد
و مرا با خود به کوچه های تاریک
و
سرد
تنهایی کشاند
ترسیده بودم
از وهم
از
این تکه ی جدا شده ی من
که
بر من
تسلط یافته بود
و گویی اخر دنیا همان کوچه ی تاریک بود
نور ستاره ی مرده ایی
در چشمانم درخشید
دست دراز کردم
ستاره را چنگ زدم
خاموش شد
دور شد
سکوت کرد
پس
با لبهایی لرزان صدایش کردم
س...