زندگی من ..
دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...
دلم غوغای عشق است و بس ..
مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟
پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟
من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..
کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در...
عشق من
در کوچه ها .....
ترنم اسمان نواخته میشود ...
باران میبارد ...
بوسه های عشق بر جای پای عاشقان نواخته میشود ...
تو مرا میبینی .....در خودت ...
دستم را میگیری ...
و مرا به اسمان دلت رهسپار میکنی ......جانم را به جانت پایپند میکنی ...
فصل نگاهمان را .....چه عاشقانه تماشا میکنیم ...
زندگی من ..
دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...
دلم غوغای عشق است و بس ..
مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟
پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟
من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..
کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در...
می شود برای همیشه
به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت
می شود زیر همین آسمان پرستاره
نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی
و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم
که من کمی بیشتر تو شده ام
یا تو من را به تن کرده ای؟؟
[IMG]
خوشبختی داشتن کسی است…
که بیشتر از خودش
تــــــــــو را بخواهد…
و
بیشـــتر از تــــــــو…
هیـــــــــــچ نخواهد..
و
تــــــــــو ...
برایش تـــــــمام زندگی باشی
[IMG]
عشق من
دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...
چشمانت ....پاکی اسمان را ...
بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...
سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...
مرا ......
چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...
شاهزاده ی من ...
[IMG]
دریای خروشان عشق،چهره مهتاب را بر هم میزد و ساحل،غروب سرخ را به رنگ شعر در آورده بود
وتنها مجنون حقیقت کنار ساحل به همراه یگانه خاطر خویش،قصیده غم را زیر لبان لعلش بارها زمزمه میکرد
دلتنگ بود
خشک مثل بت
سوگند خورده بود که هیچگاه،پژمرده شدن یاس سفید را در ذهنش تجسم نکند
آشفته از حال دیار...
زندگی من ..
دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...
دلم غوغای عشق است و بس ..
مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟
پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟
من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..
کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در...
زندگی من ..
دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...
دلم غوغای عشق است و بس ..
مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟
پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟
من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..
کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در...
عشق من
در کوچه ها .....
ترنم اسمان نواخته میشود ...
باران میبارد ...
بوسه های عشق بر جای پای عاشقان نواخته میشود ...
تو مرا میبینی .....در خودت ...
دستم را میگیری ...
و مرا به اسمان دلت رهسپار میکنی ......جانم را به جانت پایپند میکنی ...
فصل نگاهمان را .....چه عاشقانه تماشا میکنیم ...
عشق من
قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......
نگاهم را
دستانم را به تو هدیه میدهم ..
امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....
من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...
پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم...
عشق من
در اغوشت ارام میگیرم ....همه ی دلواپسیها و دلتنگی هایم را .....
در اغوشت به باد میسپارم ....
نگاهم را به سویت روانه میکنم ......
تنم را به اغوشت وصله میزنم و تو را محو اغوشم میکنم ...
کالبد وجودم را محصور صدای زمزه ی باران چشمانم میکنم ....
سکوت درونم را به تن پوشی از جنس مهر در...
دلم تنگ است
نغمه ای ازحدیث دلتنگیم را باز گو میکنم ..دغدغه نگاه پر از خواهشم برای بازگشت تو ...
دلم تنگ است ..
بر من ببار ...ببار از تفسیر سکوت عشقت که مرا مجنون خود کرده است ..
اینجا منم و یک عالمه خاطره ....خاطرات دستان تو ....نگاه تو ....چه بی تاب مرا صدا میکند .
بی تو چه کنم ...چه کنم...
عشق من
قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......
نگاهم را
دستانم را به تو هدیه میدهم ..
امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....
من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...
پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم...
زمستانی طاقت فرسا ....
صدای سوز سرما ....صدای باد پیچیده در درختان تنها ... ..
اتاقی تاریک ....نگاهی منتظر .....پنجره ای که باد را در اغوش خود میپیچاند ....
و من همه ی لحظه هایم را با پنجرها در میان گذاشتم .....
تن سردم از نبودنت ....ندیدنت .....
سکوتی جاری از صدای تپش های قلبم ....کنجی از...
زمستانی طاقت فرسا ....
صدای سوز سرما ....صدای باد پیچیده در درختان تنها ... ..
اتاقی تاریک ....نگاهی منتظر .....پنجره ای که باد را در اغوش خود میپیچاند ....
و من همه ی لحظه هایم را با پنجرها در میان گذاشتم .....
تن سردم از نبودنت ....ندیدنت .....
سکوتی جاری از صدای تپش های قلبم ....کنجی از...
به این فکر میکنم
که در کجای این دنیا ایستاده ام ؟؟؟؟؟................به کجا نگاه میکنم ؟؟؟؟......
وقلبم این پاسخ را به من میدهد :هرکجا که تو انجا باشی ......
[IMG]
من یاد گرفتهام “دوست داشتن دلیل نمیخواهد…”
دل میخواهد…!
ولی نمیدانم چرا
خیلیها…
و حتی خیلیهای دیگر…!
میگویند:
این روزها…
دوست داشتن
دلیل میخواهد…!!
و پشت یک سلام و لبخندی ساده…
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده،
دنبال گودالی از تعفن میگردند!
اما
من سلام میگویم
و لبخند میزنم
و قسم...
براي تــو مي نويسم ..
از عـُـمـق احـساسم
مي نويسم تا شـايد بداني
که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست
عاشق نگاهی پاک و بی ریا
عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
براي تــو مي نويسم کـه بداني
تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد
و از آنهــا گلســتاني...
[IMG]
دیر رسیدی عزیزم .
عشق باتاخیر تلخ می شود .
دیر رسیدی عزیزم و زمان به راحتی عشق را از بین می برد .
شاید باورت نشود اما حتی آخرین ستاره آسمان هم ، همین چند روز پیش از نیامدنت کم نور شد و رفت .
اصلا چرا از گلهای روی میز برایت نگویم می دانی گلها تا چه اندازه نازک طبع اند .
از دوریت آنقدر...