ای در خور اوج
آواز تو در کوه سحر و گیاهی به نماز
غم ها را گل کردم پل زدم از خود تا صخره دوست
من هستم و سفالینه تاریکی و تراویدن راز ازلی
سر بر سنگ و
هوایی که خنک و چناری که به فکر و روانی که پر از ریزش دوست ...
خوابم چه سبک ابر نیایش چه بلند و چه زیبا بوته زیست و چه تنها من...