نمی دانم چشمانت با من چه میکند ؟!
فقط وقتی که نگاهم میکنی ،
چنان دلم از شیطنت نگاهت می لرزد !
که حس میکنم چقدر زیباست ؛
فــدا شدن برای چشم هایی که ،
تمام دنیای من است ...
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در ان بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، ...
با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد ......!
خداوندا....
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!..
هـــــفــــت رنگ در آمدم...
تا دل بی احســــــاست را با خود به
یــــــک رنگی بکشانم ..
هفــــــتــــــاد رنگ... بـــــازی کردی ..،
تا...
سیـــــــاهم کنی!
[IMG]
[IMG]
عشق من
قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......
نگاهم را
دستانم را به تو هدیه میدهم ..
امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....
من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...
پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور...