همونطور که قبلا عرض شد به نظر من یکی اینکه بهتر بود همزمان با نمایشگاه کتاب برگزار میشد که دوستان بیشتری بتونن تشریف بیارن،
و دیگه اینکه کاش زمانش بیشتر می شد...
جوایز بیشتری هم می تونستیم بزاریم...
روز ناگزیر
روز ناگزیر
این روزها که می گذرد ، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران...
ناگهان چقدر زود دیر می شود...
ناگهان چقدر زود دیر می شود...
حرفهای ما هنوز ناتمام،
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است...
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش ازآنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود...
آی
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
... چقدر زود
. ...
سلام امیر کوشمولو...
مرسییییییی :gol:، تا حالا گوش نکرده بودم و ندارم این آهنگو :whistle:
شقـایق آخرین عاشــق تو بودی
تو رفتی و بعد از تو عاشقی مرد :دی
مرسی دوست و همکار خوب خودم...خبر ندارم منم ..این سهراب و زهرا کارشون حساب کتاب نداره!
باید تنبیه بشن؛ ترجیحا همونطور که گفتی سهراب اخراج...
لحظهی جدايی که نزديک شد روباه گفت: -آخ! نمیتوانم جلو اشکم را بگيرم.
شهريار کوچولو گفت: -تقصير خودت است. من که بدت را نمیخواستم، خودت خواستی اهليت کنم.
روباه گفت: -همين طور است.
شهريار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازير میشود!
روباه گفت: -همين طور است.
-پس اين ماجرا فايدهای به...