گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
کسي چه مي داند
من امروز چند بار فرو ريختم
چند بار دلتنگ شدم
از ديدن کسي که
فقط پيراهنش شبيه تو بود
گاهي اوقات حسرت تکرار يک لحظه
ديوانه کننده ترين حس دنياست...
در برابر آينه يك جور زيبايي
در رختخواب جورِ ديگر
گوش به شايعات نده
سرمه بر چشمانت بزن
گرگ و ميش غروب به قهوهخانه بيا
تا دل حسودان بسوزد
مردم حرفشان را خواهند زد
خيالت نباشد
مگر عاشق نيستيم ما ؟