آری...
به تو گفتم آرام...
با نگاهی مواج...
که خدا هست کریم...
که خدایم که غرورم هست رحیم...
من تو را میشناسم...
و خدا را دیر هنگام…
و در این ورته که از خاکیم ما...
همگان سخت عجیب ...
میهراسند از او...
از ظهورش و بروزش...
که چرا این چنین ...
بر دل تنگ من ارام نگاهی کردست...
او نگاهی...