چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی اهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
نه دگر عاقلی بیهوده پندم...
سه تابچه تو خونه بودن
اولی عشق نام داشت
دومی محبت نام داشت
و سومی دوستت دارم بود
یک روز پدرشان عشق و محبت رابه بازار برد
حالا بگو کی خونه مونده؟؟؟؟
نشنیدم بازم بگو؟
واقعاً؟!!!!!:D