انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر می رود.
من هم رفتم
رفتم تا میز،
تا مزه ماست، تا طراوت سبزی
آنجا نان بود و استکان و تجرع:
حنجره می سوخت در صراحت ودکا...
به بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه (خوف شد در حینش پشه نرف تو دهنم :دی)
ای ژون پ دلت کوشیک شد قلمبه خان ؟! :دی
امیر در راستای اون سفارشی که دادم همکاری بت داد ، یه افطاری هم دعوت منی :دی
شی دوز داری روله ؟! [IMG]