یکی از فامیلا تعریف میکرد:
این همسایه روبروییمون تازه اومدن....
دخترش ویالون می زنه بعد خیلی خون گرمن....
چندشب پیش مارو دعوت کردن واسه شام.
من پاشدم که برگردم خونه، زن همسایمون گفت اقا کجا؟
نشسته بودین حالا…
یه نگاه عشقولانه به دختره کردم گفتم الان وقت تمرین پیانومه باید برم...