پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم برگی حکم داشتم و دیگر هرچه بود ضعیف بود و پائین بازی شروع شد حاکم او بود و من محکوم همه برگها رفتند و سه برگ بیش نماند برگی از جنس ((وفا)) رو کرد من بالاتر آمدم بازی د ر دست من افتاد ((عشق آمدم )) با حکم عشوه و ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش ((زندگی)) حکم...