نتایح جستجو

[IMG]

صدا کن مرا صدای تو خوب است..... سهراب سپهری.

من یک پنج شنبه در دل آذر در میانهٔ پاییز در اوج تقویم جا مانده ام و تو مدتهاست رفته ای من تنها کسی هستم که در تقویمش پنج شنبه ها، به مناسبت تنهایی تعطیل است!

[IMG]

دلم گرفته از آسمون.....

دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون تو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه... امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم تومستی و بی خبری اسیره میخونه بشم امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها دردم و فریاد بزنم.... اسفند-۹۷

گیج حال استمراری....

دلم در دست او گیر است خودم از دست او دلگیر عجب دنیای بیرحـــمی دلم گیر است و دلگیرم... #حسین_منزوی

دیدی دلا شیدا شدی مجنون بی لیلا شدی گفتم دلم عاشق نشو عاشق شدی رسوا شدی گفتی که او دل داده است دل را به مهتاب داده است دیدی اگر دل داده بود با او کسی جز ما نبود...................................

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن لب وا کن و با واژه بزن جادو کن........................

لحظه ها میگذرد.. آنچه بگذشت نمی آید باز قصه ایی هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز....

به کجا چنین شتابان؟! آنجا یک قهوه خانه بود ... اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای،چرا؟ دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟! عجله، همیشه عجله... کدام گوری میخواستم بروم؟ من به بهانه ی رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام ... محمود_دولت_آبادی

حال خوب اردیبهشت ماهی.... بهترین ماه سال .....شاید..... عطر بهار .... شوق تابستان و..... ای بهار ..... دیگر به آینه نیازم نیست در تو می نگرم.........

یادت رد شد برگی افتاد از افرایی ایوان پر شد از تنهایی بادی خزید و آرامید برفی اشفته می بارید دستان هوا از بوی تو پوچ........................... چارتار

حال آرام استمراری.................................................

گاهی اوقات می خواهی... اما نمی توانی.... دریغا وقتی می توانستی............اما نخواستی................. و درست این مال امروز و دیروز من و توست.... دیروزی که نخواستی و امروزی که نمی توانی و زندگی هر کس پر از این نتوانستن و توانستن ها.....خواستن و نخواستنهاست همه بر وزن حال و گذشته.....

شب افتاده است و من تنها و تاریکم... و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند... پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی....! اخوان ثالث.

دلتنگی استمراری.....

خانه دل تنگ غروبی خفه بود مثل امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید زود بر خواهد گشت ابری هست به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمین دل آن کودک خرد ؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی...

کوچه جهنم است..... خیابان جهنم است.....