تازه فهمیدم :
عاشقی از آن کارهایی ست که من نمیاد
از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش
نمی توانم خوب درش بیاورم
نمی توانم تحملش کنم
تازه فهمیدم
برای زنده ماندن لازم نیست
نگاهت ، نفست ، دلت
به کسی بند باشد
تازه فهمیدم
تقدیر بازی دست ها خالیست
تقدیر بازی اسم ها تنهاییست
تازه...
عشق من
دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...
چشمانت ....پاکی اسمان را ...
بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...
سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...
مرا ......
چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...
شاهزاده ی من ...
[IMG]