مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت
می خواهم ازدواج کنم پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟
مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند پدر ناراحت شد
صورت در هم کشید و گفت من متاسفم به جهت این حرف که می زنم
اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست...