نتایح جستجو

  1. mani24

    زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

    همه اش تمام دقیقـ ه های بی دغدغـ ه ام با تـــو گـذشت . . . أَلا بِــذِكـــرِ اللَّهِ تَطْمَئِــنُّ القُلُــــوبُ
  2. mani24

    اگه یه روز دلت گرفت، از ته دل بگو... خدایا! وگفتگو کن با تنها کسی که میتونی بهش بگی: خدای من! و...

    اگه یه روز دلت گرفت، از ته دل بگو... خدایا! وگفتگو کن با تنها کسی که میتونی بهش بگی: خدای من! و بشنو! صدایی که میگه: بله! بنده من! اگه صداش رو شنیدی، بعد از همه درد ودل کردن ها، آروم شدن ها... بعد از اینکه گل خنده به روی صورتت برگشت، یه خواهش کوچیک! اگه قبول کنی. برای من هم دعا کن. اگه یه...
  3. mani24

    اگه یه روز دلت گرفت، از ته دل بگو... خدایا! وگفتگو کن با تنها کسی که میتونی بهش بگی: خدای من! و...

    اگه یه روز دلت گرفت، از ته دل بگو... خدایا! وگفتگو کن با تنها کسی که میتونی بهش بگی: خدای من! و بشنو! صدایی که میگه: بله! بنده من! اگه صداش رو شنیدی، بعد از همه درد ودل کردن ها، آروم شدن ها... بعد از اینکه گل خنده به روی صورتت برگشت، یه خواهش کوچیک! اگه قبول کنی. برای من هم دعا کن. اگه یه...
  4. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  5. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  6. mani24

    ♥.*.♥ به مناسبت روز جوان از خدا چه هدیه ای میخواهید؟ ♥.*.♥

    عاقبت به خیری........................
  7. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  8. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  9. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  10. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  11. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  12. mani24

    نامه عاشقانه من

    مهربانم به اندازه اسمانی بی كران و دریایی زلال تو را تقدیس می كنم و كلام ابی رنگت را بر خانه دلم می نگارم و تنها واژه محبتم از ان توست دیگر نسبت به هم بیگانه نیستم احساسمان،ارزوهایمان و نگاهمان با هم گره می خورد من تو را در قصه های شیرین عاشقانه ام جا داده ام اكنون،فصلی سبز را با هم اغاز می كنیم...
  13. mani24

    نامه عاشقانه من

    بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده... اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر...
  14. mani24

    زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

    ماجرای صحبت حضرت سليمان و مورچه حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به...
بالا