نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان شب سراب

    374 تا آخر 381 (6) مثل بوم غلطان شده بود به حساب من ماه هشتم اش بود اما دایه خانم عقیده داشت پا به ماه است !!؟ دست و پایش باد کرده بود صورتش متورم شده بود دماغش چهار برابر شده بود لب هایش مثل اینکه باد کرده کلفت شده بود یک کلام همان محبوب نبود زشت شده بود. من شنیده بودم زن هایی که با شوهر نمی...
  2. ملیسا

    رمان شب سراب

    ۳۶۶-۳۷۲ مزخرفی دارد این هایی که عرق می خورند دیوانه اند در دکان را بستم به امید یک شب خوب راهی خانه شدم با قصد در را محکم بستم کفش هایم را روی زمین کشیدم در تالار را باز کردم و رفتم تو لباسهایم را در آوردم در وسط را باز کردم و وسط درگاه ایستادم من آمدم پلک چشمهایش تکان می خورد خنده ام گرفت خودت...
  3. ملیسا

    رمان شب سراب

    359-361 فصل 4 دو روز مانده بود به عید چهارشنبه سوری بود خدا را شکر همه ی کارها را نمام کرده و تحویل داده بودم این دو روز را باید توی خانه بمانم و خانه تکانی بکنم. محبوب دیگر نازش خریدار داشت حامله بود ویار داشت هی استفراغ می کرد نازک نارنجی شده بود اعصابش داغون بود و من همه و همه را تحمل...
  4. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 352-355 نه وشروع کرد دوباره گریه کردن پیش خودم فکر کردم این دارد با من لج میکند مثل بچه ها وقتی می گویی نکن نکن می کند واگر بگویی بکن نمی کند تا حالا می گفت سرم در دمی کند سر دردش علی الظاهر خوب شده دو برابر من هم غذا خورد کاری هم که نمانده که عزایش را بگیرد پس بهانه می اورد گفتم: می دانی...
  5. ملیسا

    رمان شب سراب

    348-351 ( 2 ) کمر زمستان شکسته بود ، بوي عيد مي آمد ، اين اولين عيدي بود که ما کنار هم بوديم ، من در خانه اي که متعلق به زندگي مشترکمان بود عيد را پذيرا بودم . مدتي بود دايه خانم پيدايش نبود نه اينکه من چشم براهش باشم ، هرگز ، جز يکبار آنهم اولين بار که محبوبه با اصرار و من بميرم و تو بميري...
  6. ملیسا

    رمان شب سراب

    340 تا آخر 347 شماست ؟ _ به کی گفتم کور ؟ _ یه زن من ،پرسیده سبزی دارید ؟ عوض اینکه بگویید بله دارم سرش داد زدید که " پس اینا علفه؟! " یعنی کوری نمیبینی. یه خرده نگاهم کرد، یه خرده که سبزی ها را که روی زمین ریخته بود نگاه کرد،مثل اینکه بیادش امد. _اهان آن آبجی را میگی؟ آخه آمده دکان من می...
  7. ملیسا

    رمان شب سراب

    ۳۳۲-۳۳۹ چی آره گوشواره هایش مثل اینکه سنگی ببزرگی حوض بر سرم کوبیدند خدایا چه جوری پولش را بدهم آخه مگه قرار نبود قسطی بدهم گفت توقیت نکن یعنی چه یعنی هر وقت داری بده ندارس صبر می کنم این بود معنی صبر نگفتی مهلت بده گفتم اما گفت موضوعی پیش آمده که نمی تواند بگوید یعنی چی پیش آمده ناصر خان دعوایش...
  8. ملیسا

    رمان شب سراب

    326 تا اخر 331 جانب اش آسوده شود بعد یک نفر را می گیرم که جای من آنجا بایستد....آره شاگرد می گیرم یک شاگرد نجار البته اگر عاشق پیشه از آب در نیاد؟و خود می روم نظام خوشش امد خندید منهم خندیدم و مثل گربه ای ملوس خزید بغلم... راه و چاه خانه داری را بلد نبود کارکردن بلد نبود بدتر از همه خرید...
  9. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 322-325 صاحب خانه شدم واین از برکت سر محبوب بود هر چند که هر دختر دیگری را هم که میگرفتم به رسم معمول جهیزیه می آورد منتها کمو زیاد داشت مثل اینکه همه چیز داریم الهی شکر. ایکاش مادرم حالا پهلوی سماور نشسته بود ومثل هر روز برای هر دوتای ما چایی میریخت دیگه چه کم داشتم؟هیچی دلم از گرسنگی...
  10. ملیسا

    سلام خانومی ، سال نوی شما هم مبارک .

    سلام خانومی ، سال نوی شما هم مبارک .
  11. ملیسا

    رمان شب سراب

    318 - 321 مي کرد ، زمان و مکان را فراموش مي کردم و رحيم ديگري مي شدم ، شاد ، سرحال شنگول و با تمام بدبختي ها ، يک داماد واقعي - امشب سر ما منت مي گذاريد ؟ سرش را بلند کرد و به ديوار تکيه داد چشمهايش را بست و با شيرين ترين صداي گوش نواز گفت : - امشب و هر شب گوئي در ميان دريائي از لذت غوطه خوردم...
  12. ملیسا

    رمان شب سراب

    ۳۰۸-۳۱۷ اما معصوم خانم قسطی باید بدهم کار مزدش را کم نمی کنم ولی قسطی می دهم باشد رحیم آقا قبول باید به من فرصت هم بدهید تا دکانم جا بیفتد تا آشنا شوم تا مشتری گیر بیاورم چند ماهی طول میکشد توقیت نمی خواد هر وقت دستتان رسید بدهید بالاخره محبوبه خانم عروس ما هم هست ببرید توی بازار قیمت بگذارید...
  13. ملیسا

    رمان شب سراب

    ص 304تا 307 كه نديدم اما از بر و روي محبوبه ميشد فهميد كه زن خوشگلي است ول كرده آمده اين را گرفته ،واي خدايا چه جوري هر هفته ميآد اينجا و سرش را پهلو يسر اين عجوزه روي يك بالش مي گذارد ؟خاك بر سر حتما عرق سگي را مي خورد و چشمهايش را مي بندد ،واه واه واه. بعد با اين كثافت طبع به خاطر پول...
  14. ملیسا

    رمان شب سراب

    ۲۹۶-۳۰۳ برگشتم پس اینطور پس اینطور ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما انگاشتیم حق با اوستا بود به این مرد جز الدنگ لقب دیگری نمی آید خودشان نشسته اند و بریده اند و دوخته اند چه فس و فیس و من منه قربان راه انداخته اند تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس رعناست نشان آدمیت...
  15. ملیسا

    رمان شب سراب

    از 290 تا اخر 295 -شاید شام هم نگهت بدارند. -اگر دیر کردم تو بخور منتظرم نباش. -نه اگر اصرار کردند بمان بگو نمی مانم تا تو برگردی من می میرم و زنده می شوم الهی وقتی از این در برگشتی دوتا شمع می روم روشن میکنم. خنده ام گرفت: -مگر میدان جنگ می روم؟باز به دلت بد آوردی؟من هیچ نگران نیستم فقط...
  16. ملیسا

    رمان شب سراب

    280تا289 شد و مدتی معلق اینور و انور رفت تا کمی دورتر از من روی خس و خاشاک،رفتم به طرف کاغذ،برداشتم،یک جمله به نظرم رسید: -به قصد کشت کتکم زدند.دلم فرو ریخت.دستهایم لرزید.هم خشمگین شدم هم ناراحت. -کتک میزنند؟ -عیبی ندارد. -عیبی ندارد؟خیلی هم عیب دارد،دارند زجر کشت میکنند.- باور نمیکنند تو...
  17. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه275-279 خون از محل شلاق بیرون زد وپیراهنم پاره شد پدرت که دید شلاق از بدنم جدا نمی شود به صدای بلند از میان دندانهای به هم فشرده اش فریاد زد:حرامزاده مزلف اگر یک بار دیگر حرف او را بزنی می دهم گردنت را خرد کنند اگر باز این طرفها پیدایت بشود مادرت را به عزایت می نشانم. شلاق خود به خود شل شد...
  18. ملیسا

    رمان شب سراب

    270- 274 - نه رحيم ، اينرا از من نخواه ، آدم بايد به اندازه گليم اش پايش را دراز کند ، خودت برو ، از تو خوشش آمده ، اما منو ممکن است از در کوچه بيرون بيندازند ، يک عمر طوري نکردم که حرف بد بشنوم ، سر پيري ، بي آبروئي بالا مي آورند ممکن است به خدم و حشم اش دستور بده پس گردنم را بگيرند با يک...
  19. ملیسا

    رمان شب سراب

    ********************************* نه رحيم از جلوي دكان ايستادن كاري ساخته نيست برو و بگرد خانه شان را پيدا كن ،مادرت را بفرست خواستگاري يا آهان يا نه.دختر مثل درخت گردو است ،هر كسي رد ميشه يه سنگ مي زنه كه يك گردو بيفتد ،هزارتا خواستگار ميره و مياد ،كتك كه نميزنند مادرم را كتك نزنند ،خودم به...
  20. ملیسا

    رمان شب سراب

    260-269 خوشي تمام ميشود. مادر با ناراحتي گفت:چرا ما؟چرا ما بايد پايمال شويم؟چرا رحيم من؟رحيم يتيم من؟ -خوب مسئله خيلي راحت است مرگ براي ضيعف امري طبيعي است ،همان داستان مريم كه مادر تعريف كرد ،مريم ضعيف بود مرد و رفت زير خاكآن پسر عيان آب را خورد و ليوان راشكست ،يك ليوان ديگر بر...
بالا