با خنجری نشسته،در اعماق دل،هنوز
روزی به شب رسانم،باری،شبی به روز
با خنجری نشسته به دل،راه می روم
بر پاره کاغذی به کناری نوشته است:
-"این نیز بگذرد"
گویم چگونه بگذرد این نیز؟
این تیغ وار تیز؟
ف.مشیری
کاش
خوب نگاهش می کردم
چشم هایش را به یاد ندارم
و رنگ صدایش را
کاش خوب گوش می کردم.
من از تمام او
دست کوچکش را به خاطر می آورم
آن پرنده سفید را
که بی تاب رفتن بود
دستم را که باز کردم
برای همیشه پرید.
هر شب خواب می بینم
سقوط می کنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه ی آن
خم می شوی و دستم را می گیری
سقوط می کنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازه ام را در اعماق دره ها پیدا می کنند.