گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزند و نقاب خنده ات را بیندازد
آن وقت در آغوشت بگیرد
یک دل سیر گریه کنی
گریه ات که تمام شد
در گوشت زمزمه کند :
دیوونه من باهاتم
دیگه هیــــــــــــــــچوقت گریه نکن
نمیدانم اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من،اما وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه می کنم میبینم چون خدا را یافتم، هرچه باختم مهم نیست.
آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقط قانون عشق بازی خدا با ماست