ی سری از تیکه های اول کتاب که من خوشم اومد.البته سعی کردم تکراری نداشته باشه:redface:
آن قدر غمگین بود که حتی نمیشد حس کرد زشت است.دست هایم را دور گردنش انداختم وبوسیدمش.مردم محله میگفتن که زن بی احساسی است وراستش کسی نبود که بهش برسد.همه بلاها را بدون احساس تا سن شصد سالگی تحمل کرده بود ولحظاتی...