نتایح جستجو

‏اگر دستم رسد بر چرخ گردون ‏از او پرسم که این چین است و آن چون ‏یکی را میدهی صد ناز و نعمت ‏یکی را نان جو آلوده در خون ‏⁧

‏دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ‏ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد ‏ ‏فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست ‏دانست که مخمورم و جامی نفرستاد ‏ ‏⁧

ما ز یاران چشم یاری داشتیم یار با ما بود خود نگذاشتیم ای که میرنجی با هر کلام بذر کینه در دلت کِی کاشتیم مسعود

تهران و ریاض و کابل، بهانه ست هدف چیزی دگر ، در این میانه است پس از تحلیل ، ثابت شد عزیزم دو چشمت ، معضل ِ خاور میانه است

تو مغناطیسی هستی. وقتی مغناطیس شادی شوی، شادی را جذب می کنی. تو باید مغناطیس هر آنچه که دلت می خواهد بشوی تا همان را به سوی خودت جذب کنی.

ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻭﯾﻢ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﺍﺑﺪ ﺍﺳﯿﺮ ﺍﻫﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...!! ﻣﻦ،ﺷﺎﻋﺮ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺑﻮﺩﻡ... ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...!!

یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

علیکم سلام ممنون دوستی:gol:

ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﺷﻮﺭ ﻭﺻﻞ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻓﻠﮏ، ﭼﺮﺧﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ

:w05::child:

مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین هم سرای قلب من، سر زن و هم دل جا گذار جسم من قربان تو، وا کن دلُ و بر جان نشین سینه پُر درد است و درمانش نگاهی از نگار یار من شو ناز کن، دل باز کن، عشق است چنین اینچنین هر لحظه ام، یادت به رویا ساز شد دل به غم دمساز شد،...

ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ. گفت : ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ! ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ...

ممنون خوبم شکر خدا شما خوبین؟

نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی نه سراغ من گرفتی نه سخن به نامه گفتی به همان بهـانه ای که،نشنیده ای ندائــی

:gol::w27::w30:

من مانده ام و شعر سرودن بی او از خواب غزل پلک گشودن بی او

یک وجب از صورتت تا بوسه هایم مانده بود شرم ناز گونه هایت دست من را خوانده بود دست می انداخت عطر گیسوانت یاس را وه که پیچ و تاب مویت باد را پیچانده بود

من عاشق عشق و عشق هم عاشق من تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن گه من آرم دو دست در گردن او گه او کشدم چو دلربایان گردن مولانا

جانا ، ز آرزوی تو جانم به لب رسید بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست