خسته و پریشانم در غم تو گریانم
از همه گریزانم تا رود ز تن جانم
تو که گفتی به پیش من بمان
چرا چونین نهان مرا به حال خود رها کردی
چرا ندیده ایی که از غمت فغان
رود به آسمان چه گویمت مرا فدا کردی
مگر که جان به لب رسد که یادت از نظر رود
چرا تو بی خبر زما رفتی
چه می شود عیان شوی مرا...