تــمــا م هــســتــیــم بــو د نــد ا نــســت
شبی غمگین شبی بارونی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب هست..
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
او هرگز شکستم را...