می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است ... و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت ... باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی ... در دلـت بخنــدی به تمام افـکار منتظر
ز تو بگذشتمو بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیمو گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحب نظری...
من نبردم از یاد،لحظه زیبایی
که تو من را به فراسوی نگاهت بردی......
و در آن لحظه روییدن عشق
من فقط غرق در آهنگ نگاهت بودم.....
ولی افسوس که بردی از یاد
قلب تنها و ترک خورده من را که فقط مال...
چه رسم جالبی است :
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند پای سادگی ات
سکوتت را میگذارند پای نفهمی ات
نگرانی ات را میگذارند پای تنهایی ات
وفاداری ات را پای بی کسی ات
و آنقدر تکرار میکنند که باورت بشود
که تنهایی و بی کس ومحتاج...........
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ، خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد ، خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ، خیانت می تواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد .