پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد (دخیخا به این صورت :w05::دی ) تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو طلب میکرد، انگاری با چشمهاش...