روی بخار شیشه مینویسی "دوستت دارم" و بعد
پرده را که میکشی
میروی سراغ درس و کتاب و
این سوی ینجره می مانم من
که تنهایی ام را تا تولد شعر تازه قدم بزنم.
باران می آید
میدانم تو خواهی خوابی و
شیشه را بخار خواهد گرفت و
"دوستت دارم" را هم !
وصبح که بیدار میشوی
از هول مشق های نا نوشته فراموشم خواهی...