مادر خسته از خريد برگشت و به زحمت ، زنبيل سنگين را داخل خانه كشيد .
مانی دم در آشپزخانه منتظر او بود و ميخواست كار بدي را كه لرد کوچولو انجام داده ، به مادرش بگويد .
وقتي مادرش را ديد به او گفت: « مامان ، مامان ! وقتي من داشتم تو حياط بازي ميكردم
للد(:D) با يه ماژيك روي ديوار اطاقي را كه شما...