مهندس یکی بود(یه اقاهه ای) تعریف میکرد میگفت بچه که بوده مادرشینا سحر که خواب میموندن پرده رو میکشیدن خونه تاریک میشده سحری میخوردن
میگم حالا ماهم پرده ها رو بکشیم افطار کنیم:biggrin: چه طوره
به به اقا عطار گل نبودی اینروزا.....
میگفتی گاوی گوسفندی چیزی...
نه بابا انگار زندگی ما امن و امان از این خبرا هم نیست.
ولی ایشالاااااااا به موقس خبرت میکنم.