نتایح جستجو

عشق آن نبود که هر زمان بر خیزی وز زیر دو پای خویش گرد انگیزی عشق آن باشدکه چون درآیی بسماع جان در بازی وز دو جهان برخیزی

زمستان که می آیدبیشتر عاشقت می شوم با رفتنت رد پایت رابرایم جا میگذاری آنوقت باورم می شود کنار من بودی تنها برای من

این روزها زیاد عطسه میکنم میگویند نشانه صبر است من اما میخواهم زودتر فراموشت کنم.. انگار خدا هم دلش می سوزد برای تو!برای من! برای عشقی که دیروز بود و امروز خواستی نباشد

آسمان ،زمین، هوا... ابرها،من،تو،ما خنده ها،سلامها لحظه ها،پیامها توجدا شدی ز ما خنده ها؟ نه!! اشکها پاک پاک آمدند روی گونه های من من جدا تو جدا آسمان و ابرها هم جدا:cry:

داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش شقايق گفت با خنده نه بيمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي يكي از روزهايي كه زمين تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه...

خب هر کس با یه چیز میتونه ارتباط برقرار کنه! فکر کنم جالب بشه شعری که شما رو یاد بچگی میندازه این بنویسید!!

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو من میشناختم او را نام تو را همیشه به لب داشت حتی در حال احتظار آن دلشکسته عاشق بی نام ونشان آن مرد بیقرار روزی اگر سراغ من آمدبه اوبگو هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگونمیکرد جز با درخت سرو ذرباغ کوچک همسایه شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام...

زاهد بودم ترانه گویم کردی سرفتنه بزم وباده خویم کردی سجاده نشین باوقاری بودم بازیچه کودکان کویم کردی

مرسی. شعرای قشنگی بودند:gol:

مرسی. واقعا به دردم خورد.;)

خدا اونقدر دوسمون داره که با همه اشتباهاتمون باز هم سایه عشق و محبتش رو از روی سرمون بر نداشته... اونقدر دوسمون داره که وقتی حرف داریم سمیعه،وقتی غم داریم رحیمه،وقتی اشک داریم لطیفه... فقط باید کمی بهش دل بدیم.باید نگاهمون رو فقط به او معطوف کنیم.

مرسی. قشنگ بود

تاباغم عشق تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غم بسیار افتاد بسیارفتاده بود اندرغم عشق اما نه چنین زارکه این بارافتاد مولانا

هرآن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

از عشق من به کوچه و بازار قصه هاست امروز شهر پر شده از گفت وگوی من از بس که شب زدست غمش ناله میکنم همسایه شکوه میکند از های وهوی من

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو من میشناختم او را نام تو را همیشه به لب داشت حتی در حال احتظار آن دلشکسته عاشق بی نام ونشان آن مرد بیقرار روزی اگر سراغ من آمدبه اوبگو هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگونمیکرد جز با درخت سرو ذرباغ کوچک همسایه شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام...

شب از فراق می نالم ای پری رخسار چوروز گردد گویی در آتشم بی تو

درتیره شب هجرتو جانم به لب آمد وقتست که همچون مه تابان به درآیی

از عشق من به کوچه و بازار قصه هاست امروز شهر پر شده از گفت وگوی من از بس که شب زدست غمش ناله میکنم همسایه شکوه میکند از های وهوی من

به نظرمن مهم اینه که یاد بچگی هامون بیفتیم. این شعر یه بهانس ،هرکسی میتونه با یه شعر یاد خاطره های بچگی بیفته. بارون یه نعمت قشنگه،مخصوصا وقتی عاشق باشی