فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی درون پارک ، روبروی یک آبنمای سنگی
صدای گریه دخترک پیرمرد را متوجه خود کرد
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی ؟
- نه
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلاٌ اینو به تو گفتن ؟
- نه
- ولی تو قشنگ ترین دختری...