بدشانسی یعنی
تو پارک یه دختر خوشگل دیدم , رفتم تیک زدن , هی گفت نه , من شرایطم به درد دوستی نمیخوره , بالاخره پا داد , یه رب نگذشته بود گشت اومد , مارو بردن منکرات , منم که اینکاره , به سرهنگ گفتم بابا این سرطان داره ,نمی دونه خودش , به من وابسته شده , می خوام آروم براش حل کنم جدا شیم که ضربه...